ای چشم هات، مطلع زیباترین غزل!
با این غــــزل، تغـــــزل من نیز مبتذل
شهدی که از لب گل سرخ تو می مکم
در استحاله جای عسل، می شود غزل
شیرینکم!به چشم و به لب خوانده ای مرا
تـا دل ســـوی کدام کشد قنــــد یا عسل؟
ای از همـــــه اصیـــل تـــــر و بـــی بدیل تـر
وی هر چه اصل چون به قیاست رسد، بدل!
پر شد ز بی زمان تو در داستان عشق
هر فاصله کــــه تا بـــه ابد بــــود، از ازل
انگار با تمـــام جهـــــان وصل مــی شوم
در لحظه ای که می کِشَمت تنگ در بغل
من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار
بـــا وعده ی ثواب و بهشتـان محتمل؟
حسین منزوی

شراب خواستم و عمرم،
شرنگ ریخت به كام من
فریبكار دغلپیشه،
بهانه اش نشنیدن بود
ز باغِ پیرهنت , چون دریچه ها وا شد
بهشتِ گمشده ، پشت دریچه پیدا شد
رها ز سلطه ی پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو ، در بازوان من وا شد
به دیدن تو ، همه ذره های من شد چشم
و چشم ها ،همه سرتا پا ، تماشا شد
تمام منظره پوشیده از تو شد ، یعنی
جهان به یمنِ حضورت دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه
به نام تو که در آمیختم ، گوارا شد
فرشته ها ، تو و من را به هم نشان دادند
میان زهره و ماه ، از تو گفت و گوها شد
دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده ی شیرین تو ، شکرخا شد
شتاب خواستنت ، این چنین که می بالد
به دوری تومگر می توان شکیبا شد ؟
امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ، اما شد!
تنت هنوز به اندازه یی لطافت داشت
که گل در آیینه از دیدنش شکوفا شد
قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که
به روی شانه ی تو با لب من امضا شد
حسین منزوی
دیدار جهان بی تو غم انگیز شد ای یار !
انگار ، بهاری است که پاییز شد ای یار !
چندان که مرا جام تــُهی شد ز می وصل
جانم ز تمنای تو ، لبریز شد ای یار !
ناچار زمین خورد شکیباییِ عاشق
چون با غم ِ عشق تو گلاویز شد ای یار !
باد سحری نافه گشاد از سر زلفت ،
او کامروا شد که سحرخیز شد ای یار !
کی می رود از یاد من آن سال که پاییز
از باغ و بهار تو ، دل انگیز شد ای یار ؟!
گفتی که تو را می کُشم ، امروز کجایی ؟
بشتاب به سویم ,که خود آن نیز شد ای یار !
حسین منزوی
.: Weblog Themes By Pichak :.