ز باغِ پیرهنت , چون دریچه ها وا شد
بهشتِ گمشده ، پشت دریچه پیدا شد
رها ز سلطه ی پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو ، در بازوان من وا شد
به دیدن تو ، همه ذره های من شد چشم
و چشم ها ،همه سرتا پا ، تماشا شد
تمام منظره پوشیده از تو شد ، یعنی
جهان به یمنِ حضورت دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه
به نام تو که در آمیختم ، گوارا شد
فرشته ها ، تو و من را به هم نشان دادند
میان زهره و ماه ، از تو گفت و گوها شد
دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده ی شیرین تو ، شکرخا شد
شتاب خواستنت ، این چنین که می بالد
به دوری تومگر می توان شکیبا شد ؟
امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ، اما شد!
تنت هنوز به اندازه یی لطافت داشت
که گل در آیینه از دیدنش شکوفا شد
قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که
به روی شانه ی تو با لب من امضا شد
حسین منزوی
تاريخ : پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ | | نویسنده : سیماه |
.: Weblog Themes By Pichak :.