درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را

سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت!

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد

آنگونه که تا آن سرِ این کوچه صدا رفت!

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت:

این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم

من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت!‍

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...

من گم شدم و شانه پیِ کشف طلا رفت!

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند

ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !

میخواست بکوشد به فراموشی ات این شعر

سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!

محمد سلمانی



تاريخ : دوشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۱ | | نویسنده : سیماه |

حاجت به خون‌بها نبوَد چون تو میکُشی؛

مقتولِ خنجر تو شدن خونبهای ماست !

خواجوی کرمانی



تاريخ : دوشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۱ | | نویسنده : سیماه |

C🌙

تعصبات نژادی

مذهبی

قومیتی

و ناسیونالیسم

هیچ کاری نمی کنند!

به جز اینکه

یاد می دهند تا از مردمی که

هیچوقت ملاقات نکرده اید

متنفر باشید...

داگ استلهوب



تاريخ : دوشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۱ | | نویسنده : سیماه |