کلاه و معانی مختلف آن در شعر پارسی

*****

حباب وار براندازم از نشاط کلاه

اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

 

#حافظ

***

 

قامت پیری سرم در دامن زانو شکست!
شوق پندارد، خیال کج‌کلاهی می‌کنم


بیدل دهلوی

 

***


در مستقبل تلافیِ ماضی کن! 
خود را نه! خدای خویش را راضی کن!

عمّامه‌بسر بِهْ است، یا تخته‌کلاه؟
قاضی! کلاه خویش را قاضی کن!

#قاضی_میر‌محمدرضا_بروجردی


***

چنان به‌فالِ مبارک شده‌است دیدنِ گرگ،
که سگ به‌مژده کلاه از سرِ شبان برداشت!

#شاپور_تهرانی

 

***

 

به مِهرِ روی تو کردیم ماه را نسبت،
کلاه خویش ز شادی بر آسمان انداخت.

#میرسنجر_کاشی

 

***

بر هوا می افکند نسرین کلاه از ابتهاج 
لب نمی آید فراهم غنچه را از ابتسام

سلمان ساوجی

***

کمر به خدمت و انصاف و عدل و عفو ببند
چو دست منت حق بر سرت نهاده کلاه 

سعدی

 

***

دی به فلاکت،به‌دستِ توبه فتادم
بر سرِ شنبه،کلاهِ جمعه نهادم!

#درویش‌واله_هروی

 

***

بوستان بر دوستان افشاند از این بهجت نثار
آسمان بر آسمان انداخت زین شادی کلاه

سلمان ساوجی

"کنایه از کمال ذوق کردن"

***

با سربرهنگان جهان تا نشسته‌ام
افگنده‌ام کلاه ز شادی بر آسمان

#غنی_کشمیری

احتمالاً دور از چشم گشت ارشاد بوده،
این محفل غنی!

***

تا دید سربرهنگیِ طفلِ اشکِ ما
دریا،به دستِ موج،کلاهِ حباب بست.

#غنی_کشمیری

***

چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت

عراقی

***

 

خور از شادی که شد فرّاشِ راهش
هنوز اندر هوا رقصد کلاهش

#زلالی_خوانساری

 

***

کلاه‌گوشهٔ دهقان بر آفتاب رسید
که سایه بر سرش افگنْد چون تو سلطانی

#سعدی_شیرازی

 

***

تا بحث کلاهبرداری و کلاه گذاشتنه یادی هم از بلبل مسکین بکنیم:

بلبل نبود عاشق گل این کلاه را
ما دوختیم و بر سر بلبل گذاشتیم!

 

#صابر_همدانی

 

***

قامت پیری سرم در دامن زانو شکست!
شوق پندارد، خیال کج‌کلاهی می‌کنم


بیدل دهلوی

 

***

نمی‌بینی ز سوز عشقْ جز دودِ پشیمانی
به‌رنگِ شمع برداری اگر از سر،کلاهِ من.

#وحید_قزوینی

 

***

به غرور جاه و شوکت ز قضا مباش ایمن
که به تیغ مرگ نتوان سپر از کلاه‌کردن


بیدل دهلوی

 

***

آن که صد شِکوِه به دل داشت ز کوتاهیِ دست
در دلِ معرکه برداشت کلاهِ همه را

#فراز
معاصر

 

***

بر کلاهِ فقر،ابراهیمِ ادهم این نوشت:
قدرِ درویشی کسی داند که شاهی کرده‌است!

#عبدالرحمن_جامی

 

***

چو غنچه هرکه به لختِ جگر قناعت کرد
کلاه‌گوشه تواند به روزگار شکست.

#صائب_تبریزی

 

***

چون حباب، از سر دهد سامان کلاه خویش را
هرکه را باشد هوای محو گردیدن در آب


صائب تبریزی

***

هر سری را در خور همت کلاهی داده اند
افسر دیوانگان باشد به هامون آفتاب


صائب تبریزی

 

***

ای مور! به این اندام،سرخیلِ سلیمانی
دیگر چه ازو خواهی؟ بردار کلاهش را!

#سلیم_تهرانی

***

چون کار همه خلاف‌کاری شده‌است
تأمین ز محیط ما فراری شده‌است

 

ازبس سرِ هر کسی،کلاهی رفته
کارِ همه‌کس،کُلَه‌گذاری شده‌است!

#مفتون_کبریایی
معاصر

***

بگشا بند قبا ای مه خورشیدکلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم


حافظ

***

دل به سودات سر در اندازد
سر ز عشقت کله بر اندازد

 

#امیرخسرو_دهلوی

 

***

دیدنِ او را کله انداختْ ماه
بلکه فتادش گَهِ دیدنْ کلاه

 

#امیرخسرو_دهلوی

 

***

فگند از سرِ گردنکشانِ عالمِ خاک
کلاهِ عقل،تماشای طاقِ ابرویش.

#صائب_تبریزی

 

***

در تماشای تو افتاد کلاه از سرِ چرخ،
خبر از خویش نداری چقدر رعنایی

#صائب_تبریزی

 

***

باز ار چه گاه گاهی، بر سر نهد کلاهی
مرغان قاف دانند آیین پادشاهی


حافظ

***

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند

#حافظ_شیرازی

***

گردهی رخصت که بوسد آستانت را فلک
هر زمان از غایت شادی بر اندازد کلاه


سلمان ساوجی

***

حُسن چون آرَد به جنگِ دل سپاهِ خویش را
بشکنَد بهرِ شگون، اوّل کلاهِ خویش را

#صائب_تبریزی

***

در کلاه فقر میباید سه ترک
ترک دین و ترک دنیا ترک سر


رضی‌الدین آرتیمانی

 

***

هست تاجِ عارفان اندر جهان از چار تَرک:

ترک دنیا،ترک عقبا،ترک هستی،ترک ترک!

#شمس‌الدین_بخاری

 

***

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد


حافظ

***

بسم از قبول عامی و صلاح نیک نامی
چو به ترک سر بگفتم، چه غم از کلاه دارم

سعدی

 

***

خوش آن تنی که نبردست ، بار کفش و کلاه

چه شاهباز توانا!  چه ماکیان ضعیف!


پروین اعتصامی

 

***

ما کلاه خواجگی اکنون ز سر بنهاده‌ایم
تا که در بند کله‌دوزی اسیر افتاده‌ایم


صد سر ار زد هر کلاهی کو همی دوزد ولیک
ما بهای هر کله اکنون سری بنهاده‌ایم

سنایی

 

***

ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور

بسا دهقان که صد خرمن بکارد
ز صد خرمن یکی را برندارد.

#شیخ‌_بهایی

 

***

در بزرگی باید افکندن ز سر تاج غرور
میوه در بالیدن اندازد کلاه خویش را.

#واعظ_قزوینى

 

***

احسنت وُ زه  ای نگار زیبا
آراسته آمدی برِ ما

امروز به جای تو کسم نیست
کز تو به خودم نماند پروا

بگشای کمر پیاله بستان
آراسته کن تو مجلس ما

تا کی کمر و کلاه و موزه؟
تا کی سفر و نشاط صحرا؟

امروز زمانه خوش گذاریم
بدرود کنیم دی و فردا

من طاقت هجر تو ندارم
با تو چکنم به جز مدارا؟

 

#سنایی_غزنوی

***

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

#سعدی_شیرازی


***

کفر و دین شرطِ محبّت نبوَد غیرِ صفا
صدق پیش آر که ایمان به مسلمانی نیست

 

#مدهوش_تهرانی


***

در کلاه تو هیچ پشمی نیست 
ای کلاه تو چون سر پدرت!

 

#کمال‌الدین_اسماعیل


***
دلقت به چه‌کار آيد و تسبيح و مرقّع
خود را ز عمل‌های نکوهيده بری دار

 

حاجت به کلاهِ بَرَکی داشتنت نيست
درويش‌صفت باش و کلاهِ تتری دار

#سعدی_شیرازی

***

 

چو حباب عالمی را هوس کلاه داریست 
بدماغ پوچ مغـزان چقدر هوا نشسته

 

حضرت بیدل

***


به یک حدیثْ سبک‌مغز می‌شود بی‌پوست 
که چون حبابْ کلاهش به آب می‌بافند

 

#بیدل_دهلوی

***


من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمی‌گنجد


ز سودایت برون کردم،کلاه خواجگی از سر
به سودایت که این افسر،مرا درسر، نمی‌گنجد

#سلمان_ساوجی


***


زمغروری کلاه ازسر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور

نظامی

***


برکلاه خود حباب آسا چه می لرزی، که شد 
تاج شاهان مهره بازیچه تقدیرها

صائب تبریزی

***
سودای عشق در سر مجنونِ بی‌کلاه
با تکمه‌ی کلاه فریدون برابر است

#صائب_تبریزی

 

***

سرم ز مِی چو شود گرمْ پادشاهِ خودم 
چو شمع افسرِ من شد, کلاهِ شب‌پوشم!

#سلیم_تهرانی



تاريخ : یکشنبه ششم فروردین ۱۳۹۶ | | نویسنده : سیماه |