لینک فعال کانال تلگرام تک بیت ناب :

https://telegram.me/takbeyte_nab

 

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش    

که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

حافظ

***

«به باده دست میالای کآن همه خون است
که قطره قطره چکیده ست از دل انگور»


ظهیرالدین فاریابی

***

اگر دل خوش بود , می‌ خوشگواراست
شراب تلخ در غــــــم , زهر مــــار است


وحشی بافقی

***

«ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با این‌همه مستی زتو هشیارتریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوارتریم»


خیام

***

«باده بر مُرده صدساله روان می‌بخشد
مگذارید ز دستش که عجب اکسیری است»

دهقان اصفهانی

 

***

«بر در می‌خانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می‌فروشان راه نیست»


حافظ

***

«بشد ز خاطرم اندیشه مِی ومعشوق
برفت از سرم آواز بربط و طنبور»

ظهیرالدین فاریابی

***

«به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می
علاج کی کنمت "آخرالدواء الکی"»


حافظ

***

«به راحت نفسی رنج پایدار مجوی
شب شراب نیرزد به بامداد خمار»


سعدی

***

«به شیراز ار نصیب ما نشد از آن می‌خُلر
مباد آسیبی از دوران نجف‌آباد و جلفا را»


دهقان سامانی

***

«به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم»


حافظ

***

«به مِی‌پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن»


حافظ

***

«بیار باده و بازم رهان ز رنجوری
که هم به باده توان کرد دفع مخموری»

حافظ

***

«بی‌شرابی آتش اندر ما زده است
کیست کو آبی به این آتش زند»

انوری ابیوردی

***

«تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز مِی ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می‌فروشان که ایشان
زین به که فروشند چه خواهند خرید؟»


عمر خیام

***

«تا کی غـم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گزارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه»


خیام

***

«ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار»

حافظ

***
«چنین گوی پاسخ به کاوس کی
که کی آب دریا بود همچو مِی»


فردوسی

***

«چو پیری در آید ز ناگه به مرد
جوانش کند باده سال‌خورد»


فردوسی

***

«چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
که‌این سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد خاست»


خیام

***

«چه خوری کز خوردن آن چیز تو را
نی چو سرو آید اندر نظر وُ سرو چو نی


گر کنی بخشش گویند که مِی‌  کرد نه او
ور کنی عربده، گویند که او کرد نه مِی»


سنایی

***

«چه لازم است به زاهد به‌زور می دادن
به خاک تیره مریزید آبروی شراب»


صائب تبریزی

***

«چیست حاصل سوی شراب شدن
اولش شر و آخر آب شدن

در دل از سور او سروری نه
هرچه او داد جز غروری نه»


سنایی

***

«خرد را مِی ‌ببندد، چشم را خواب
گنه را عذر شوید، جامه را آب»


فخرالدین اسعد گرگانی

***

«دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
خوش آن‌که بر در میخانه برکنم علمی»


حافظ

***

«شیخم به‌طنز گفت حرام است می نخور
گفتم به‌چشم، گوش به‌هر خر نمی کنم»


حافظ

***

«در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی مِی‌ناب و سفینه غزل است»


حافظ

***

«درویش که مِی‌خورد، به میری برسد
ور روبهکی خورد به شیری برسد


گر پیر خورد جوانی از سر گیرد
ور زان که جوان خورد به پیری برسد»


عبید زاکانی

***

«دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت


مِی نوش ندانی ز کجا آمده‌ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت»


خیام

***

«دوش دیدم که ملایک در می‌خانه زدند
گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»


حافظ

***

«ساقی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ورنه اندیشه این کار فراموشش باد»


حافظ

***

«ساقی سیم‌ساق من گر همه دُرد می‌دهد
کیست که تن چو جام مِی‌جمله دهن نمی‌کند»


حافظ

***
«سختم عجب آید که چگونه بردش خواب
آن را که به کاخ‌اندر یک شیشه شراب است»


منوچهری دامغانی

***

«شراب لعل می‌نوشم من از جام زمردگون
که زاهد افعی وقت است، می‌سازم به وی کورش»


حافظ

***

«طرفی ز کتاب خود نبستم
شد رهن شراب دفتر ما»


جودت

***

«عیب مِی‌جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند»

حافظ

***

«قومی زپی مذهب و دین می‌سوزند
قومی زبرای حورعین می‌سوزند


من شاهد و می‌دارم و باغی چو بهشت
ویشان همه در حسرت این می‌سوزند»

عبید زاکانی

***
«کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بیحس شد»

حافظ

***
«کفاره شراب‌خوری‌های بی‌حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است»


صائب تبریزی

***

«مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز»


حافظ

***

«من و انکار شراب؟! این چه حکایت باشد
غالبأ این‌قدرم عقل و کفایت باشد»

حافظ

***
«مِی چنانت کند به نادانی
که بز ماده را پَری دانی»

اوحدی مراغه‌ای

***

«وصل نخواهم که هجر قاعده اوست
خوردن می ‌به‌زحمت خمار نیرزد»


سنایی

***
هرچند بهشت صد کرامت دارد
مرغ و مِی وُُ حورِ سرو قامت دارد


ساقی بده این باده گلرنگ به نقد
کان نسیه او سر به قیامت دارد»


عبید زاکانی

***

هرچه داری شب نوروز به مِی‌ساز گرو
غم فردا چه خوری , روز نو و روزی نو»


صالح توسی

***

«هنگام می وفصل گل و گشت و چمن شد
در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد


از ابر کَرَم،  خطهٔ ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد»

عارف قزوینی


***



تاريخ : شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۵ | | نویسنده : سیماه |