
به تب و لرز تلخِ تنهایی ، به سکوتی که نیست عادت کن!
درد وقتی رسید وُ فرمان داد ، مثل سرباز خوب اطاعت کن
سعی کن وقتِ بی کسی هایت ، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیری ات هم باش ، گریه هم میکنی قناعت کن !
زندگی میرود به سمت جلو ، تو ولی میروی به سمتِ عقب!
شده ای عضوِ «تیمِ تک نفره» ، پس خودت از خودت حمایت کن
بینِ تن های خالی از دلِ خوش ، هی خودت را بگیر در بغلت
دزدکی با خودت برو بیرون ، و به تنهایی ات خیانت کن!
گرچه خو کرده ای به تنهایی ، گرچه این اختیار را داری
گاه و بیگاه لذت غم را , با رفیقانِ خویش قسمت کن
شعر، تنها دلیلِ تنهایی ست؛ هر زمان خسته شد دلت، برگرد
ماشه را سمتِ دفترت بچکان ، شعر را تا همیشه راحت کن!
امید صباغ نو
تاريخ : دوشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۴ | | نویسنده : سیماه |
.: Weblog Themes By Pichak :.
