خانم! سلام و شکر که سبز است حالتان
کم باد و گم از آینه، زنگِ ملالتان

نیّت به روشناییِ چشم شما خوش است
چندان ‌که آفتابِ تمام‌ است فالتان

رگباری آمدیم و به باغ شما زدیم
پیش از رسیده گشتنِ اندوهِ کالتان

با چشمتان امیره‌ی دل‌های غارتی
عشق _آن‌چه می‌برید غنیمت_ حلالتان

تا روزها به هفته و ماه‌اند در گذار
ماییم و اُنس خاطره‌ی دیرسالتان

انگار قصّه‌ی غم عشقید و بی‌زمان
این‌سان که کهنگی نپذیرد مَقالتان

عین حقیقتید و به اندازه‌ی خیال
دورید از زوال، چه بیمِ زوالتان؟

تا حسن بر جبینِ شما خطِّ خوش نوشت
بد برنتابد آینه‌ی بی‌مثالتان

آلوده‌ی غمیم و غباریم، کُر دهید
ما را در آبگیرِ حضور زلالتان

تا این غزل چریده‌ی آن چشم خوش‌چَراست
خوش بادمان قصیل به کام غزالتان

 

#حسین_منزوی
 



تاريخ : چهارشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۹ | | نویسنده : سیماه |